¤ نویسنده: آدلا
عزیزم بالهــــــــــــــــایت کو؟
پرنده بر شانه های انسان نشست
انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :اما من درخت نیستم
تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی
پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و آدمها
را اشتباه می گیرم انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود
پرنده گفت : راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟
انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید
پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .
انسان دیگر نخندید انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد
چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور یک اوج دوست داشتنی
پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را نیز می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است
درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است
اما اگر تمرین نکند فراموش می شود پرنده این را گفت و پر زد
انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام
این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد
آنوقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت : یادت می آید ؟
تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود.
اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم بالهایت را کجا جا گذاشتی ؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد .
آنوقت رو به خدا کرد و گریست
کاش مـی شــــــــــــــــد در کنـارت
بـا دل مســـــــــــــــــت و خرابـت
همدل وهــــــــم خانـه بـودن
کاش مـی شــــــــــــــــد در خیالـم
خـواب ورویـــــــــــــــــای تودیـدن
در دل شـب مســــــــــــــــت بــودن
چشـم زیبــــــــای تـو دیـدن
کاش مـی شـد از نگاهـت
پل بـه دنیـای دلـت زد
مست چشمـــــــــان تـو بـود و
بوسـه نـا غافلــــــــــت زد!
¤ نویسنده: آدلا
****ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ**** روزگار اما وفا با ما نداشت! طاقت خوشبختی ما را نداشت ! ***ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*** حسن باران این است که زمینی ست، ولی آسمانی شده است و به امداد زمین می آید حسن باران این است که مرا میبرد از خویش به عشق و مرا بر میگرداند از عشق به خویش شعر میخواند در گوش من آرام آرام هیچ میدانی این قطره که بر گونه ی زیبای تو ریخت از کجا آمده بود؟ از کدام اقیانوس؟ از کجای عالم؟ و چه راهی پیموده ست در هوا ابر؟ هیچ میدانی این قطره که بر گوشه ی لبخند تو ریخت آه و اندوه کدامین ماهی ست که به تور صیاد افتادست؟ اشک لبخند کدامین ماهیست این قطره
¤ نویسنده: آدلا
می خوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی یاشه
من باشم و تو باشی و یه شب مهتابی باشه
امشب می خوام از آسمون یاسای خوشبو بچینم
امشب می خوام عکس تو رو تو قاب گلها ببینم
کاش بدونی چشاتو به صد تا دنیا نمیدم
یه موج موهای تو رو به صد تا دریا نمیدم
کاش تو هوای عاشقی همیشه پیشم بمونی
از تو کتاب زندگی حرفای رنگی بچینی
حتی اگه دلت نخواد اسمت تو قلب منه
چهره ی تو ادم می یاد وقتی که بارون میزنه
امشب می خوام برای تو یه فال حافظ بگیرم
اگه که خوب نیومد به احترامت بمیرم
امشب می خوام تو آسمون عکس چشاتو بکشم
اگه نگام نکنی ناز نگاتو بکشم
می خوام تو رو قسم بدم به جون هر چی عاشقه
به جون هر قلب صاف به رنگ گل شقایقه
یه وقتی که من نبودم بی خبر از اینجا نری
بدون یه خدا حافظی پر نزنی تنها بری
وقتی که اینجا بمونی بارون قشنگ و نم نمه
هوای رفتن که کنی ،رنگ گلای مریمه
لطفانظرتون رو برام بنویسید
¤ نویسنده: آدلا
¤ نویسنده: آدلا
خانه
:: کل بازدیدها
::
:: بازدیدهای امروز
::
:: بازدیدهای دیروز
::
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ :: :: اشتراک درخبرنامه ::
مدیریت وبلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
Atom
4097
1
0
من آدلا هستم و گل آفتاب گردون دوست دارم.رنگ صورتی دوست دارم وسکس دهانی